جدول جو
جدول جو

معنی ژن خان - جستجوی لغت در جدول جو

ژن خان
(ژَ)
تولی خان. (دیوان رودکی ج 1 ص 187)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژنگدان
تصویر ژنگدان
جلاجل، زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگله، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ)
زنگدان. زنگ. زنگله. جلاجل. ژنگدن. (برهان). زنگوله. زنگهای کوچک اطراف دورویه
لغت نامه دهخدا
(غَطط)
نضخ. رجوع به نضخ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 30 هزارگزی جنوب شرقی پاوه و7 هزارگزی مغرب راه پاوه به کرمانشاه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرانبار رفتن از گرانی بار. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
خانه ژنیان یا خان ژنیان، نام منزلی و دهی است نزدیک به شیراز. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(ژِنْ)
نانخواه و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان ریزند. (برهان). همان زنیان است به زای تازی که نانخواه باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
ژان، دوک منتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
قریه ای است در یک فرسخی رخس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 60هزارگزی شمال خاوری لنده مرکز دهستان. دارای 150 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
کدخدا و رئیس و بزرگ ده و قاضی ده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
اصطلاح بازی نرد خانه آخر نرد، مقابل افشار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
ریشه ران یعنی مابین شکم و ران. (ناظم الاطباء). بعربی مغبن گویند و بفارسی بیغولۀ ران. (آنندراج) ، ابتدا و منبعآب (از اضداد). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در خمارم شراب میخواهم
در سرابم بناب میخواهم.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
خمیر ترش و تباه. (منتهی الارب) (آنندراج). خمیر ترش و برآمده. (ناظم الاطباء). انبجان. و رجوع به انبجان شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
قریه ای است بر باب اصفهان، گویند همان شهر جی است، یا جایی است در نزدیکی آن، و یا محله ای است از آن. و بدان منسوب است ابوجعفر زید بن بندار بن زند نخانی فقیه اصفهانی متوفی به سال 273 هجری قمری (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 35هزارگزی شمال باختر قروه کنار راه عمومی مالرو و خط تلفن و تلگراف قروه به بیجار. تپه ماهور و سردسیر است. 165 تن سکنۀ سنی، کردی دارد. آب آن از رود خانه بایتمر و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
حاکم کاشان بود. و ملاجعفر نراقی کتاب الحجه البالغه در 1274 هجری قمری بنام او ساخت. (ذریعه 6 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(اُ فُ / اِ فِ)
مرد پرگوشت از فربهی. انفخانی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به انفخانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنخان
تصویر دنخان
گرانبار رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه خان
تصویر سه خان
خانه سوم از نرد سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخان
تصویر انبخان
ورآمده خاسته خاز ورآمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنگدان
تصویر ژنگدان
زنگوله جلاجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژنگدان
تصویر ژنگدان
((ژَ))
زنگوله، زنگ های کوچک که به گردن چهارپایان آویزند، زنگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آن سان
تصویر آن سان
آنطور
فرهنگ واژه فارسی سره
هم خوان، پی خوان
فرهنگ گویش مازندرانی
خواستگاری
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش خانه ی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی